جانا تا به کی در پشت پنجره انتظار رؤیای آمدنت را به نظاره بنشینیم؟
آیا وقت آن نرسیده که نقاب از چهره برگیری و بازار حسن فروشان جهان را به یکباره رونق ببری؟!
هزار و اندیست که چشم بهراهان قدومت، بر لب فغان دارند و بر جگر خراش.
هزار و اندیست که دلهای منتظران، در تمنای وصالت، در بساط آه میپرورند و در سینه داغ.
عمری است که در کوچه باغ انتظار سرگردان و حیرانیم. دیری است که در کویرستان غیبت عطشان و بیقراریم. چه میشود اگر شب سرد و فسرده فراق را به صبح دل انگیز وصال آذین بندی؟
چگونه است که این همه طلب و تمنا گره از کار فرو بسته ما نمیگشاید؟ بگو چه چاره کنیم؟
اَللّهُمَّ عجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج